جزییات
اتاقی در خانه پدری لیلا.روز. تو
از پنجره عبور قطاری دیده می شود سوت کشان و شتابان. لیلا پشت به پنجره و رو به پدر بزرگ ایستاده؛ پدر بزرگ بیمار و در بستر.
لیلا : من مجبورم پدر بزرگ. هیچ دلم نمی خواست تنهات بذارم، اما مجبورم. تا وقتی اینجا هستم کاری که پیدا می کنم همیناس؛ خیاطی،سلمانی- تمام روز، اونم در مقابل چی؟ دیگه بسه. می خوام یه کاری بکنم. می خوام وضعمو عوض کنم. می ذارم می رم یه محله بالا. می دونم که ناراحت می شی؛ اما خب، یکی هم به فکر من باش. کارهای خوب اونجاس؛ با مزد های خوب. اونم نه صبح تا شب؛ بیشترش نصف روز، یا تا غروب، یا اول شب. خسته شدم از بس که حرف این و اونو شنیدم. اینهمه سرکوفت، اونم از خودی ها؛ برادر، دایی جان- خودت که می دونی! حرفاشون تو گوشمه....
خانه دایی. روز. تو
دایی تقریباٌ مست، در لباس قدیمی خلبانی، جلوی تصویری از یک طیاره ی ملخی که بر دیوار است.
دایی جان دلتو خوش کردی دختر خواهر عزیز، خانم لیلا خانم! کاری که تو می کنی کار نیست دخترجان؛ فعلگیه! خودتو معطل کردی!
خانه خواهر.روز.تو
خواهر بزرگ بچه به بغل، با سر دستمال پیچیده؛ عکس شوهرش پشت سرش در قاب
خواهر سوزن صد تا یه غاز! مگه تو جه پولی در می آری؟ هرچی گیر می آری خرج رفت و آمد خودته
زندان. روز. تو
برادر بزرگ؛ پشت میله ها.
برادر زندانی: خیلی ها که کمتر از توان بیشتر از تو در می آرن. تو داری جوونیتو اونجا حروم می کنی. یک کمی عزضه می خواد خواهر جان؛ اونا راه و چاه بلدن1
خانه خواهر
تصویر شوهر خواهر؛ در زمینه خواهر با بچه ای به....